محل تبلیغات شما

دیالوگ خسرو شکیبایی در فیلم دست های خالی:
دیشب کربلایی شدم. انگار اقا را دیدم. خواستم بگم ولی روم نشد. خواستم بگم اسیر بودم دیدم همه اهل بیتش به اسارت رفتن. خواستم بگم جهاد کردم دیدم جهاد من کجا جهاد حسین کجا. خواستم بگم بچم دیدم دستم خالیه. دستم خیلی خالیه. با دست خالی چی کار می تونستم بکنم؟ حالا اومدم بهت بگم من خیلی مزاحمت شدم. هیچ کاری نتونستم برا بچه هامون بکنم .حلال کن .

دیگر دلم برای این مردم نمی سوزد !

لعنت بر تردیدهای زندگی کش...

یادم که می افته از خودم بدم میاد...

بگم ,خواستم ,جهاد ,دستم ,خیلی ,شدم ,خواستم بگم ,حالا اومدم ,بکنم؟ حالا ,تونستم بکنم؟ ,اومدم بهت

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مهندس مسافر ssanrenfpasce progoninma icnongisamh poweroflove freegames64 raipitapost چهل روز گذشت امور سهامداران شیمی دبیرستان ............ شیمی و آزمایشگاه ............ علمی و آموزشی